پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
فقط پنج دقیقه
نوشته شده در یک شنبه 28 ارديبهشت 1393
بازدید : 177
نویسنده : Vaezi1992

فقط پنج دقیقه

روزی در پارک، زنی با اشاره به پسرکی قرمزپوش که از سرسره به پایین لیز می‌خورد، رو به مرد کنار دستی‌اش گفت: «اون پسر منه». مرد جواب داد: «پسر خوش قیافه‌ایه. اون دختر با لباس سفید که دوچرخه سواری می‌کنه هم دختر منه».
مرد نگاهی به ساعت مچی‌اش انداخت و دخترش را صدا زد و پرسید: «مِلیسا، نظرت راجع به رفتن چیه؟» ملیسا ملتمسانه گفت «پدر فقط پنج دقیقه دیگه. خواهش می‌کنم. فقط پنج دقیقه دیگه.» مرد سری تکان داد و ملیسا با خوشحالی تمام به راندن دوچرخه ادامه داد. دقایقی گذشت و پدر ایستاد و دوباره دخترش را صدا زد: «وقت رفتنه؟»

ملیسا باز هم اصرار کرد: «پدر، فقط پنج دقیقه دیگه. فقط پنج دقیقه دیگه». مرد لبخندی زد: «باشه». زنی که کنار مرد نشسته بود با دیدن این صحنه گفت: «شما، واقعا پدر صبوری هستین!» مرد با لبخند جواب داد: «سال گذشته برادر بزرگ‌ترش، تامی، درحالی که داشت همین اطراف دوچرخه سواری‌می‌کرد، با راننده‌ای مست تصادف کرد و کشته شد. من هرگز با تامی زیاد وقت نگذروندم و حالا حاضرم هر چه دارم بدم تا تنها پنج دقیقه دیگه اون رو ببینم. من به خودم قول داده‌ام که راجع به ملیسا دوباره مرتکب چنین اشتباهی نشم. اون فکر می‌کنه که پنج دقیقه دیگه برای دوچرخه‌سواری وقت داره، اما در واقع این من هستم که پنج دقیقه بیشتر فرصت تماشای بازی کردن اون رو دارم.»

شما چه طور؟ چند تا از این پنج دقیقه‌ها را می‌توانید برای لذت بردن در کنار عزیزانتان شکار کنید؟


:: موضوعات مرتبط: شب گرد هميشه بيدار , نوشته های عاشقانه , ,