گلم : چگونه بفرستم تپش های قلبم را برای تو تا باور کنی ، تو را از یاد بردن کار من نیست ... دارم یاد میگیرم با واقعیتها کنار بیام عزیزم ولی هنوز و تا همیشه " دوستت دارم "
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , نوشته شده در 21 دی 1391
سلام دوستاي گلم خوشحالم كه دوباره برگشتم دوستتون دارم اينبار با دنيايي اميدواري آمدم من به عشقم رسيدم و عاشق تر از ديروزم در نهايت شادي و آرامش ميخوام بگم : عاشقم عاشق تر از ديروز مثل يه پرنده آزاد و رها ... ***
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , نوشته شده در 13 دی 1391
سلام دوستان عزيزم واقعا ممنونم كه تو اين مدت منو تنها نذاشتين با وجود شماها من كمتر احساس تنهايي ميكردم ... تنها خواهشي كه ازتون دارم اينه كه :اين پست از وبم تا آخرش بخونين و نظر يادتون نره ...! هميشه دوستون دارم .. عشق چیست؟ عشق بهانه ای است برای بازی کردن ، بهانه ای برای فراموش کردن ، بهانه ای برای نابود کردن ، بهانه ای برای دل شکستن و شاید برای زنده کردن ..... هیچ گاه از کسی مپرس که عاشقی یا نه ، چون کسی که عاشقه مثل کوزه ایه که پر از آب باشه ، پره ولی کم سر و صدا داره ،داره خودشو برای باختن آماده میکنه نه برای برنده شدن به خاطر همین بهت میگه نه ، چون میدونه یه روزی چه بخواد چه نخواد عشقشو ازش می گیرن. در زندگی درس های بسیاری را هم آموختم و هم یاد دادم ، آموختم هیچ وقت برای اولین بار من نگویم دوستت دارم ، آموختم عشق از دست رفتنیست ، آموختم دل ها را باید شکست ، آموختم هیچ وقت اولین بوسه ی عشق را من نزنم ، آموختم دل مانند لیوان است اگر بشکند و حتی بعدا تکه های آن را به هم بچسبانند جای شکستگی روی آن باقی می ماند ، و بسیارهایی دیگر آموختم که ای کاش سر این کلاس درس حاضر نمی شدم و نمی آموختم ، ولی تجربه های زیادی را هم یاددادم یاد دادم که عاشق را نباید مهره ی بازی کرد ، یاد دادم که عشق توپ بازی نیست و معشوق دروازه بان که شاید این توپ عشق را بگیرد یا نگیرد........ ಇಇಇ ای سر چشمه ی محبت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است چه داشته ای که اینگونه مرا تلسم کرده ای به آسمان به بیکران برواز میکنم پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم ಇಇಇ خیلی سخته به یکی بگی دوست دارم.ولی سخت تر اونه که بدونی که به خاطر عشقش تنهات بذاره و بره زندگی خیلی سخته ولی سختر اونه که بدونی تا آخر عمرت تنهایی گریه کردن خیلی سخته سختر اونه که بدونی برای تنهایی خودت داری اشک می ریزی فراموش کردن خیلی سخته سختر اونه که بدونی اون تو رو خیلی وقته فراموش کرده و رفته خیلی سخته بدونی تنهایی اما آسون می شه همه چیز اگر بدونی یکی به اندازه بزرگی نهایت به فکرته................ ಇಇಇ هیچ فکر نمی کردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد قلبم شتابان می زند شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام و من تنهایی خود را در آغوش می کشم و با خود زمزمه می کنم تنها ماندم
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , :: برچسبها: عاشقانه , نوشته شده در 13 دی 1391
سلام دوستاي عزيزم . حالتون خوبه؟ من همين جا از شما بخاطره پست قبلي معذرت خواهي ميكنم آخه يه مشكلي برام پيش اومد كه نتونستم همتونو خبر كنم (جاســــــم . حامد . ناصر.نيلوفر..هكرها.مژده .احمد .مسعود .رضا. و اونايي كه اسمشون يادم نمياد ) از اينكه بهم سر ميزنيد ممنونـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم همتون واقعا دوست دارم و ميگم كه شما دوستاي مهربون و هميشه گي من هستيد .....................I LOVE YOU پست جديدم خيلي قشنگه البته به نظر خودم ...! ولي براي من نظر شما مهمتره پس نظر يادتون نره...!! *********************************************** از قصه ی دل می نویسم و برای عشق مکملی جز غم نمیابم از درد دل می نویسم و برای دل غمناک تر از عشق نمیابم گویی این رسم دنیاست که عاشقان در بازی با دل خود مشغول باشند و هیچ کس حتی نیم نگاهی به آن ها نکند ، مگر عشق چه گناهی جز ورود به دل مرتکب گشته که باید این چنین در دادگاه بی قاضی یار محکوم و تبعید به دل ما شود. عشق مظلومی است بی هویت عاشق تسلیمی بی اراده معشوق ظالمی بی شرم دل جایگاه عشق و عشق درد دل ، پس گویی این دو با هم آفریده شده اند و با هم نیز خواهند رفت **************************************************** کاش مرگ را می شناخت کاش عشق را می سوزاندم کاش تورا ......................... و کاش های بسیار و دشوار..................... کاش هنگامی که عشق بر گو نه های قلبم بو سه ی حسرت را می سرود من بو سه ی دوستیمان را بر لب هایت نمی گذاشتم. کاش خدا به هنگام آفرینش قلب آن را با اشک حسرت آبیاری نمی کرد تا الان من در انتظار دیدن یک لحظه چشمان خمارت نبودم. کاش من به جای دل ، در سینه چاقویی داشتم تا نمی توانستی به آسانی روی تیغه ی آن با من عشق بازی کنی. کاش متولد نشده بودم ، گویی در لحظه ی تولدم اشک حسرت به جای اشک شوق از صورتم جاری بود ، گویی با تولد من دنیا تاریک تر شد چون من قلبی سوخته دارم. شاید کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی ولی کسی را که با او گریه کرده ای هرگز فراموش نخواهی نکرد ولی من هرگز تو را فراموش نخواهم کرد چون هم با تو خندیده ام هم گریه کرده ام. افسوس.................. ************************************************** مرگ ، مرگ حکمی حتمی و زودرس مرگ حقی بی تردید مرگ همدم هر شب من مرگ دوستدار چشم من مرگ خواستار دل من و در انتها زندگی به یک نقطه ختم می شود (.) روز ها با این فکر که چرا مرگ سوی ما را برای هدف نمیابد بودم ، ثمره این شد که : در خود یافتم مرگ برای کسانی است که آغازی برای وجود داشتن را شروع کرده اند و به سوی انتها روانه می شوند ولی من ابتدایی نداشته ام که به انتها برسم ، پس من اصلا متولد نشده ام و تولدی دوباره برای عشق بوده ام و محکوم به درد عشق گشته ام پس وای بر من ، وای بر من که مرگ مرا نخواهد یافت. افســــــــــــــــــوس......................... *****************************************************
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , :: برچسبها: عاشقانه , نوشته شده در 13 دی 1391
سلام ميكنم به دوستاي عزيزم بالاخره من اومدم ....!شايد اين پست من براي بعضي از شماها تكراري باشه اما مهم اينه كه اين مطالب هيچ وقت براي من كهنه و قديمي نميشن ...!!! در هر صورت نظر يادتون نره و منو فراموش نكنيد ...!! قربان شما نيلوفر ... ***************************************** زمان! به من آموخت که دست دادن معني رفاقت نيست.... بوسيدن قول ماندن نيست..... و عشق ورزيدن ضمانت تنها نشدن نيست ..... هيچ وقت دل به کسي نبند چون اين دنيا اين قدر کوچيکه که توش دو تا دل کنار هم جا نميشه ... اگر هم دل بستي هيچ وقت ازش جدا نشو چون اين دنيا اين قدر بزرگه که ديگه پيداش نمي کني .... هر وقت احساس کردي در اوج قدرتي به حباب فکر کن.... بهتره اهالي رويامونو بدون توقعي ، جواب كنيم نبايد حتي رو بهترين كسا توي بدترين جاها ، حساب كني... *****************************************
بیا ای ناجی قلبم ***************************************** دقایق زنگی من چون قطار سریع السیر پشت سر هم بدون لحظه ای سکوت دارد می گذرد وتنها امید من تو هستی که به تو چشم بسته ام اگر چه باتوهم صحبت نیستم و تقدیر چنان کردکه فرسنگها از هم دور شویم ولی احساس من نسبت به تو چنان زندگیم را پرتلاتم و هیجان زده کرده که مواقعی است که از تنهایی خود در این شهر غریب که به جز خود کسی رو نمیبینم به قدری غم زده میشوم که فقط راه فرارندارم فراررابرقرارترجیح میدادم وتابه تونرسم از پای نمی نشستم اما باز به فکر فرو میروم که تنها توهستی که در قلب منی و هم سخنم و مانع شدن ازخشمم وهمچنین نور امیدم تو هستی ومی توانی دقایق زندگی مرا چون نقاشی رنگ آمیزی کنی. *****************************************
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , :: برچسبها: عاشقانه , نوشته شده در 13 دی 1391
با تو غزل ستاره ها نورا ني ست دل در قفس نگاه تو زنداني ست نگذر ز بهار كوچه باغ احساس چون بي تو تمام لحظه ها باراني ست تكرار بهار اي ماجراي آبي پرواز تا خدا اي انتهاي مرز تمام گذشته ها اي بي رياترين نفس پاك ياسها با نام تو كتاب وفا را نوشتم * در زير دانه هاي تگرگ عشق من بودم و خيال تو و يك سبد بهار يك آسمان شكوفه ي زيبا و پاك ياس از آن طلوع مانده برايم به يادگار * اي مهربان تر از تپش غنچه هاي ياس اي سرگذشت رويش رعناي عاطفه اي دست تو پناه هزاران گل سپيد اي چشم تو حكايت درياي عاطفه * بي تو شكست خاطره ها ي اين عشق بي تو غروب واژه ي رويا هميشه گي ست بي تو ترانه هي محبت غريبه اند چشم تو شهر آبي درمان تشنه گي ست * برگرد كوچه ي دل الاله هنوز در آرزوي لحظه ي ديدار مانده است چشمان صد هزار شقايق به ياد تو تا صبح گاه عاطفه بيدار مانده است * برگرد اي تراوش شبنم ز برگ ياس برگرد و باز ترجمه كن انتظار را برگرد و آسمان دلم را مرور كن تكرار كن براي غزل ها بهار را **
**** خلوت يك شاعر كاش در دهكده ي عشق فراواني بود توي بازار صداقت كمي ارزاني بود كاش اگر گاهي كمي لطف به هم ميكرديم مختصر بود ولي ساده و پنهاني بود * كاش به حرمت دلهاي مسافر هر شب روي شفاف ترين خاطره مهماني بود كاش دريا كمي از لطف خودش كم ميكرد قرض مي داد به ما هر چه پريشاني بود * كاش به تشنگي پونه كه پاسخ داديم رنگ رفتار من و لحن تو انساني بود مثل حافظ كه پر از معجزه و الهام ست كاش رنگ شب ما هم كمي عرفاني بود * چقدر شعر نوشتيم براي باران غافل از آن دل بي چاره كه باراني بود كاش اسم همه ي دختركان اينجا نام گلهاي پر از شبنم ايراني بود * كاش دنياي دل ما شبي از اين شبها غرق هر چيزي كه مي خواهي و ميداني بود دل اگر رفت شبي كاش دعايي بكنيم راز اين شعر همين مصرع پاياني بود
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , :: برچسبها: عاشقانه , نوشته شده در 13 دی 1391
اين مطلب پايين هم هديه ميكنم به اوني دارم از ياد ميبرمش دوستت دارم و تو رفتي تنها آخر قصه ي ما اينجا بود خداحافظ همان کلامي بود که تو در پشت خنده ها کشتي و در آن لحظه هيچ حرفي نيست نازنينم خداحافظ پشت سر هيچ نگاهي به هرچه مانده مکن شب و روز من با تنهايي مثل يک برگ زير پاي بي تفاوتي است تو برو ماندن من مرگ من است ... نازنينم خداحافظ تو خودت شاخه اي از فاصله را هديه ام آوردي تو خودت خواستي که دور از هم شعله خاطره ها را به دست باد دهيم و من ميان بهت و غرور حرف آخر را زدم ... نازنينم خداحافظ بعد از تو نه سوي دگري خواهم رفت که ببخشايمش هر آنچه که در قلبم هست و نه دستي به کسي خواهم داد اگر از سمت سادگي به سوي من آيد به من آموختي که به دنيا بايد با غريبان آميخت ، از غريبان آموخت **** حکایت عجیبیست که فراموش شدگان فراموش کنندگان را فراموش نمیکنند....
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , تصاویر عاشقانه , , :: برچسبها: عاشقانه , نوشته شده در 13 دی 1391
دیشب من بودم وشب بود و یاد تو، دیشب فاصله میان من وپنجره و شب را تنها یاد تو پرکرده بود... دیشب سجاده سپید نیازم رادر حرمش گسترده بودم وتمام فرشتگان را به بزم عاشقانه ام دعوت کرده بودم... اي كه زندگي ام را با نگاهت روشن كردي و سر فصل زيباي زندگي را با كلمه عشق آغاز كردي اي كه همچو ساحل آرامي هستي در درياي طوفاني دلم و ناخدايي براي كشتي رها شده در طوفاني از امواج حال چون هميشه سفره آسمانت را براي اين دل تنگ بگشا كه مرا به تو نياز است ************ خیلی سخت است وقتی همه کنارت باشند و باز احساس تنهایی کنی. وقتی عاشق باشی و هیچ کس از دل عاشقت باخبر نباشد . وقتی لبخند می زنی و توی دل گریانی . وقتی تو خبر داری و هیچ کس نمی داند . وقتی به زبان دیگران حرف می زنی ولی کسی نمی فهمد . وقتی فریاد می زنی و کسی صدایت را نمی شنود . وقتی تمام درها به رویت بسته است... آن گاه دستهایت را به سوی آسمان بلند می کنی و از اعماق قلب تنها و عاشق و گریانت بانگ برمی آوری که: « ای خدای بزرگ دوستت دارم!» و حس می کنی که دیگر تنها نخواهی ماند...
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , :: برچسبها: عاشقانه , نوشته شده در 13 دی 1391
با من امشب چیزی از رفتن نگو ********* این روزها مترسکان هم با کلاغ هم دستند ************ گندم بهانه بود ما لایق بهشت نبودیم ************ آنکس که در تنهاترين تنهايي ام مرا تنها گذاشت خدايا او رادر تنهاترين تنهاييش تنها مگذار ************* ای دریا قلبم را با تمام تنهایی به تو خواهم بخشید قلب معصومم را که به تنهایی یک گنجشک است قلبم را به دریا خواهم داد و به دریا خواهم گفت که با من مهربان باش به دریا خواهم گفت من دلم غمگین است و به اندازه یک دنیا خستگی را می شناسم قلب معصومم را به دریا خواهم بخشید تا به همراهی ماهیها به تنهایی خود فکر کنم ای دریا قلبم را به تو می بخشم تا بیندیشم به صداقت ماهیها
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , :: برچسبها: عاشقانه , نوشته شده در 12 دی 1391
نامت چه بود؟ آدم فرزندِ......؟ من را نه مادری نه پدر، بنویس اول یتیم عالم خلقت نام محل تولد؟ بهشت پاک اینک محل سکونت؟ زمینِ خاک ان چیست بر گرده نهاده ای؟ امانت است قدت؟ روزی چنان بلند که همسایه خدا، اینک به قدر سایه بختم به روی خاک اعضای خانواده؟ حوای خوب و پاک، قابیل خشمناک، هابیل زیر خاک روز تولدت؟ در روز جمعه ای، به گمانم که روز عشق رنگت؟ اینک فقط سیاه، ز شرم چنان گناه چشمت؟ رنگی به رنگ بارش باران که ببارد ر سمان وزنت؟ نه آنچنان سبک که پَرَم در هوای دوست، نه آنچنان وزین که نشینم بر این زمین جنست؟ نیمی مرا ز خاک، نیم دگر خدا شغلت؟ در کار کشت امیدم به روی خاک شاکیِ تو؟ خدا نام وکیل؟ آن هم فقط خدا جرمت؟ یک سیب از درخت وسوسه تنها همین؟ همین. حکمت؟ تبعیدِ در زمین همدستِ در گناه؟ حوای آشنا ترسیده ای؟ کمی که چه؟ که شوم من اسیر خاک آیا کسی به ملاقاتت آمده است؟ بلی که؟ گاهی فقط خدا داری گلایه ای؟ دیگر گلایه نه، ولی... ولی که چه؟ حکمی چنین! آن هم فقط به یک گناه؟!! دلتنگ گشته ای؟ زیاد برای که؟ تنها فقط خدا آورده ای سند؟ بلی چه؟ دو قطره اشک داری تو ضامنی؟ بلی چه کس؟ تنها کسم خدا در آخرین دفاع...؟ می خوانمش، چنان که اجابت کند دعا :: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , , نوشته شده در 5 دی 1391
سکانس اول : یک روزی نوشتم برای خدا که مرا به مرگ دوستانم و فامیلم امتحان نکن …. حالا ؟ .. حالا باید بنویسم اینقدر مرا سر دوراهی احساس و عقل قرار نده . وقتی عاقلانه اش فریاد می زند که برو پشت سرت را هم نگاه نکن و احساسی اش ؟ …. آخ …. آخ ... سکانس دوم : ای کاش یک نفر بود که میفهمید اینها که مینویسم نوشتنش آنقدر ها هم آسان نیست … له میشود دلم زیر سنگینیه کلمات … سکانس سوم: گاهی فکر میکنم ممکن است آن قدر دیر شود که دستمان دیگر به هیچ جای این زندگی لعنتی بند نباشد …می دانم که هیچ وقتِ خدا زمان به اندازه ی کافی نیست…
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , تصاویر عاشقانه , , نوشته شده در 5 دی 1391
در كه به دیوار بخورد ، رئيس ميگوید از حقتان دفاع نكرده ايد كه اين هستيد ... كه به جايگاهي كه بايد نرسيده ايد ... هميشه ترسيده ايد ... هميشه ملاحظه كرده ايد ... ياد نگرفته ايد داد بزنيد ... من از داد زدن متنفرم ، از دعوا ، از قهر ، از دور زدن آدمها متنفرم . از سياست بازي ، از رياكاري ، از بيخود جو رو به نفع خودم عوض كردن وقتي بدانم واقعا حق با من نيست متنفرم . از دروغ گفتن ، از مظلوم نمايي متنفرم و به گاه قرار گرفتن در هر كدام از خصوصيات بالا هر چند ناخواسته ، هر چند كسي نفهمد ، بيشتر از همه خودم ، خودم را سرزنش ميكنم . با كمال ناباوري ... آدمهاي همخون خودم هم گاها همين خصوصيات را دارند ، و معتقد به اين هستند که از جنگ اعصاب نبايد ترسيد ، نبايد حذر كرد ، برای آنها مهم نيست كه دعوا كنند ، كه 24 ساعت زندگي را غـُر بزنند ، كه حرمت ها را بشكنند ، كه بد جلوه كنند ، معتقدند اگه مسئله ايي خلاف ميلشان هست نبايد سكوت كنند و تحمل ، بايد بجنگند ، هر چند اين نزاع و اين كشش ها به نفعشان تمام نشود . معتقدند حتي در زندگي شخصي هر چقدر صبور و بردبار و خانم باشي تو سرت ميزنند و اصلا اعتقادي به زندگي منطقي و دوستانه و بدون نزاع ندارند . همخون خودمو كه ميبينم و اعتقاداتش رو كه ميشنوم ياد حرفهاي رئيس ميافتم . سنجيدن موقعيت اونها با خودم نه !!!! با ديگراني كه هميشه خواسته اند با صداقت و منطق و آبرو پيش بروند مرا به ترديد وا ميدارد .
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , تصاویر عاشقانه , , نوشته شده در 5 دی 1391
تمام تلاشم براي فرار از سرما خوردگي نتيجه اي نداشت . سرما خوردگي آن نيمه شب از خيسي موهايم شروع شد ، كشيد به گردنم ، به صورتم و حالا رسيده به نيمه تنم و تا به نوك انگشتانم نرسد رهايم نميكند ... دو عدد سرما خوردگي بزرگسالان و يك عدد آنتي هيستامين را با يك ليوان آب پرتقال سر ميكشم و تمام جيبهايم را پر از دستمال كاغذي ميكنم و ميزنم بيرون ... بيرون مثل روزهاي ديگر ... تمام مسير اين روزهايم خانه است و اداره . هشت چهارراه با 6 چراغ قرمز...... 8 صبح و 3 بعد از ظهر ... روتين شده است . سوييچ را كه ميچرخاني ، صداي رضا شيري است كه همگامت ميشود ، روزهاي زيادي است كه ميخواند " من ، نمیدونی چقدر دلم واسه تو تنگه .... تو ، نمیدونم چرا دلت یه تیکه سنگه... تو ، تو رفتی با کسی به من نمیرسیو.... من ، بگو چیکار کنم این همه بی کسی رو " و من اصراري به تغيير آهنگ ندارم... ميخواند و من غرق ميشوم در شهري كه بوي پاييز تمام خيابان و كوچه هايش را گرفته است .بوي برگ هاي زرد ريخته شده در خيابان ها ... بوي نم باران مخلوط شده با همه چيز در شهر ، بوي ابرهايي كه عزم باريدن دارند و ناز ميكنند ، بوي پالتوهايي كه تمام دختركان شهر در رنگ هاي متخلف تن كرده اند ، و من غرق ميشوم در رويايي كه چقدر دلم ميخواهد بين اين برگ هاي زردِ پاييزيِ نم دار راه بروم و هر بار كه با چرخ هاي ماشين از رويشان ميروم وعده ميكنم تا تمام نشده اند با پاي پياده با پوتين و لباس گرم از رويشان عبور كنم و هي در تمام ذهنم دنبال آدمي ميگردم كه با او قرار بگذارم پياده قدم بزنيم كنار هم و راه برويم در اين شهر پاييزي و هي تمام ذهنم را پايين و بالا كنم براي آدمي كه دلم بخواهد آرام و بيصدا و بي حرف كنارش قدم بزنم و نباشد ... چراغ سبز ميشود ... حركت ميكنم ... رضا شيري با درد ميخواند " تا میگم دوسِت دارم ، یکی بهم میگه هــیـــس .... نه گمونم هیچ کسی به فکر درد من ، نیست .... تو ، تو رفتی با کسی به من نمیرسی آه...... من بگو چیکار کنم این همه بی کسی رو " يك چهارراه ديگر مانده است ...... باز فكرم سر ميخورد به اين پاييز ، به اين هوا ، به اين روزها ، به خانه ايي كه دلت ميخواهد همه چيزش رديف باشد تا تو بي صدا سر بخوري كنار تخت و دلت بخواهد پتو را تا نيمه بالا بكشي و چشم بندت را ببندي و خواب بروي ، انقدر عميق كه نفهمي كي خوابيده ايي و كي قرار است بيدار شوي ... گاهي اين حس و اين تنهايي و آرامش را با هيچ چيز عوض نميكنم ... هر چند بگويند كه غمگين است . نزديك ميشوم ... " منو ببخش که بونه گیرم..... اگه هنوز واست میمیرم.... منو ببخش ، اگه هنوز میخوام بهت برسم.... اگه هنوز واست دلواپسم... اگه میگم به فکرم باش یه کم... منو ببخش " كليد را روي قفل در ميچرخانم ... خانه مثل هميشه آرام است ... مادر نشسته سر سجاده ، نماز ميخواند ... اين روزها توان ايستاده نماز خواندن را ندارد ... مينشيند و آرام با خدايش حرف ميزند ، پدر مثل هميشه روي صندلي مخصوصش نشسته و نگاهت ميكند ... سلام كه ميكني جواب هم نميدهد بايد حتما برايش دست بلند كني تا جوابت را بدهد ... سكوت خانه بيشتر بوي تنهايي پاييز را يادت مي آورد ...آسمان گرفته و نميبارد ، ميدانم دقيقا مثل دل مادر است ... بغض دارد و نمي گريد ... مثل خيلي روزهاي من ... حياط خانه مان خودش كلي تصوير پاييز است ... پر است از برگ هاي زرد پاييزي ... بي كلاه و پوتين و لباس بافت ميروم ميان برگ ها ... قدم ميزنم ... با پنجه ي پا برگ ها را جابجا ميكنم و فكر ميكنم امسال بر عکس همه ی سالها حس پاییز را دوست دارم ...
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , تصاویر عاشقانه , , نوشته شده در 5 دی 1391
نگاهت كه ميكنم دلم قنج ميرود براي دردهايي كه بي صدا و خاموش با شانه هاي نحيفت حمل ميكني و من ميبينم و كاري از دستم نمي آيد . اين روزها كه روبه بهبود هستي ، غم گنگي در چشمانت است كه من هيچ وقت نديده بودم . آن روزهايي كه شروع بيماري ات بود نميداني با چه استرسي بيدار ميشدم و چطور زل ميزدم به تو تا در خواب نفس بكشي و من خيالم راحت شود كه امروز هم يك صبح عادي است ... نميداني چه استرسي را تحمل كردم و چه ترسي را ... كاش ميشد ، كاش ميتوانستم رفتارهايي كه تو را وا ميدارد به حرص ، به خودخوري ، به اعصاب خردی ات دور كنم ازتو ... اين روزها فقط خواسته ام اين است دوباره برخيزي ، روي پاي خودت ، بروي ، بيايي ، دور خودت بچرخي و كار بكشي از تن نحيفت و من ببينم و شكر كنم كه هستي ، كه وجودت تصميم گيرنده است ، كه وجودت با تمام كاستي ها ، با تمام غر غر كردن هايت گرم است . ميداني ... ؟!!! ما عادت كرده ايم لبریزباشيم از حرف و بمانيم رویِ خط سکوت. من اصلا دلم نميخواهد سهم اين روزها ي تو از اين روزهاي من بغض باشد و نگراني . من خوب دلهره و استرست را ميفهمم وقتي از نگاهم و از حالم ميداني كه درونم پر از آشوب است . كه ياد نداده اي و ياد نگرفته ايم به لب بياوريم درد هايمان را ... ولي خوب ميدانم بي تاب بي تابي هايم ميشوي . خوب ميدانم پس از هر نمازت وقتي ملتمسانه دستهايت را بالا ميبري براي من چه از پروردگارت ميخواهي ، ميدانم چقدر دلنگران من و زندگي من و اين روزهاي من هستي ، دردت را خوب لمس ميكنم ... اما چه كنم كه چاره ايي جز اين ندارم . تو خوب ميداني من براي تو و به خاطر تو چند باری تلاش كردم كه خودم را وفق بدهم به شرايطي كه تو برايم ميخواهي ، نيت كردم به پشتوانه دعاي تو دل به دريا بزنم و پيش بروم اما نشد ، تو كه خودت خوب ميداني ، نشد ... نتوانستم ، نشد كه دل به دريا بزنم ، نشد كه بسپرم خودم را به آينده ، نشد ... پس لا اقل حرص مرا نخور ... پس لا اقل به من فكر نكن ... باور كن من راضي ام ، باور كن من اين بودن را پذيرفته ام بي هيچ گلايه ايي ... باور كن من به داشتني هاي اندكم خو گرفته ام و لذت ميبرم از بودنشان . لذت میلرم از تو با تمام منفي بافي هايت ، از خواهر ها و خواهرزاده هايي كه هر كدام ساز خودشان را ميزنند ، لذت ميبرم از اين خانه با تمام سكوتش ، از پدر با تمام حواس پرتي هايش ، از اين كوچه با در و همسايه هاي فضولي كه دارد ،از اين مانتو كه فرم اداره است ، از همين زندگي كه گاهي تلخ است و گاهي مـلـس و انتهايش ميرسي به بيهودگي اش . باور كن من خو كرده ام به نگاه آدمهايي كه دلشان براي ترشيدگي ات ميسوزد ، خو كرده ام به نگاههايي كه هزار پرسش در خود دارد ، خو کرده ام به غصه هایی که مختص خودم است و عادت کرده ام به دلتنگی هایی که باید به تنهایی یدک بکشم . ... باور کن... میدانم مادری ... اما لا اقل غصه مرا نخور ...
:: موضوعات مرتبط: نوشته های عاشقانه , تصاویر عاشقانه , , |
|
تبلیغات
جهت دنبال کردن اینستاگرام بنده با آمار بیش از 20k آدرس زیر را در اینستاگرام وارد کنید با تشکر
vaezi1992@
موضوعات
نویسندگان
آرشیو مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
چت باکس
تبادل لینک هوشمند
دیگر موارد
آمار وب سایت:
|
|